مسکنی به اسم آسمون

بیشتر اتفاق های مهم زندگیم، حس و حالم، موقعی میاد سراغم که تن به خواب دادم....دیشب هم از اون شبا بود، نمی دونم چه خوابی میدیدم، اما بد بود انگار، تو خواب وقتی که یه تیکه از لبمُ با دندون گاز گرفتم، از شدت درد از خواب پریدم، درد وحشتناک بود. سوزش یه زخم بزرگ توی دهنم، بیشتر از اینکه دردناک باشه، اعصاب خورد کن بود...ساعت 6:30 صبح بود، طبق معمول که همیشه از خواب بیدار میشم، رفتم تو تراس تا ببینم بیرون چه خبره، سرباز بیچاره با لباس نظامی داشت میرفت پادگان و یه دسته گنجشک روی سیم برق چرت می زدن، بیخیال از قار قار کلاغ های حرومزاده، آسمون که دیدم،خیلی عجیب بود، اعتراف میکنم، هیچوقت، هیچوقت آسمون به این زیبایی ندیده بودم، ابرهای تیکه تیکه که حلاجی شده بودند، از مشرق تا مغرب ادامه داشتند،خیلی منظم، تو یک صف، آسمون آبی تر از همیشه بود، نیلی به معنای واقعی و ابرها سفید تر از همیشه، یه سطح نیلی با خط های سفید و هیجان انگیز ترین قسمتش، هلال سفید ماه بود که با اینکه نوبت کشیک خورشید رسیده بود، اما قاچاقی داشت پرسه میزد و از بین ابرها لایی می کشید، این یعنی معرکه ! ماه تو یه آسمون آبی روشن! مات زده شده بودم، خیلی زیبا بود با خودم گفتم " خدا...بیخیال! " واقعا زیبا بود. تو همین فکرا بودم، غافل از قطرات خونی که از دهنم، برای چند دقیقه انگار نه انگار که یه زخم بزرگ دارم

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدیه مترلینگ 30 - مرداد‌ماه - 1390 ساعت 12:38 ب.ظ http://mahdiye77.blogfa.com

طرز نوشتن و بیانت منو یاد یکی از دوستان انداخت که به من میگفت: زرشک

زرشــــــــــک! چه مشخصه ی خوبی :)

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد