راس ساعت ۲۱

آسمان آبی نیست

زمین زیر پایم می لغزد بی وقفه

حرف ها رنگ می شوند، تصویر می شوند، در همان آسمان غیرآبی

رنگین کمان...خاکستری، سفید و مشکی

عقربه از کار می افتد، زمان می ایستد

ثانیه کش می آید

سرخ، سرخ، چشمهایم سرخ سرخ....

به سرخی دریدن یک باکره ی 22 ساله

همینجا در کوچه پشتی

خواب پشت خواب، کابوس و رویاهایی که توفیقی بینشان نیست...هر دو از جنس ترس هستند

شبیه مرگ

کلاویه های دروغگو، قد می کشند، خط به خط

جلوی چشمهایم

به خوردم می دهدشان، اکتاوهای سیاه و سفید را

پیانیست دو رگه ی  کافه ی نمور

آواهایی که صدایش زیادی برای من کم است

فریاد می زنم، غی می کنم، نت های فالش نابجا را

چشم در چشم...نگاهم نمی کند از نگاه ونگوک روی دیوار، در حاله ای از دود

نه، من نیستم، این من نیستم...

این من لعنتی

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد