بای بای...

بای بای...مترسک مزرعه، که سه سال است کنار ریل قطار زل زده ای به مشرق / از همان جایی که هر روز راس ساعتی که نمی دانمش قطار می آید / هیچ کس، حتی آن مسافری که توهمش در سرعت جان گرفته، محال است تو را با یک پسر بچه خندان اشتباه بگیرد / تا ابد یک مترسک می مانی، تا وقتی که شاید طوفانی بیاید و ناخواسته به پروازت دهد....بای بای

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد