نبرد انگشت ها

ببین اگه میخوای اینو بخونی و تعریف مثبت یا منفی، فحش، تبریک،‌یا هرچیز دیگه ای بگی بیخیال لطفا....این بیشتر یه توهم بود که خودمم خوب سردرنیاوردم ازش

 

نبرد نابرار روح های سرگردان، 12 روح سرگردان که 6تای آنها 9 انگشت دست دارند و 6 تای دیگرشان 10 انگشت، نصفشان بدون

انگشت شصت. دور میز گردی که هر دو طرفش قطره های خون که بعضی تازه و بعضی لخته شده است، نشسته اند.

شرط بندها پول هایشان را گوشه ای از میز ریخته اند و داد و فریادشان هم همه ای توهم آمیز به وجود آورده، پسر بچه ای هم جعبه ای در گردن انداخته و ماربروهای خشک و آبجوهای دست ساز پدرناتنی اش را می فروشد، امروز از آن روزهای گرم برزخ است؛ از آن روزهایی که ردبول هم کار ساز نیست و آدم ناخوداگاه به خواب میرود از گرما چه برسد به روح های سرگردان، فقط دو شرکت کننده باقی ماننده اند، داور روح پیری است که ریشهای جوگندمی تنکی دارد، باسر کم مو، زیر بغل هایش عرق کرده، دو شرکت کننده ی آخر یک دختر جوان است با موهای چطری و لباس سرهمی جین، که کفش های قرمزش خیلی در چشم است، حریفش از آن روح های قدیمی است که در برزخ برای خود کسی شده است دیگر....حالا حالاها وضع رفتنش مشخص نیست 12 سال، پسری چهارشانه، با پوست سبزه و تیره، قیافه اش می گوید شاید در دنیای اول، گانگستر مکزیکی بوده که اسلحه و کوکایین قاچاق می کرده، یا یک راننده تاکسی مهاجرت کرده به اروپا،روح سرگردان دختر هم که آنطرف میز نشسته است، بیشتر شبیه، فرهیخته ی نسل سومی ایرانی است، یا روزنامه نگار است یا نقاش....چشم به هم دوخته اند، پیرمرد داور، دستمال قرمز را به نشانه ی آمادگی دو طرف بالا می برد، قانون مسابقه اینطور است که دستمال را در هوا ول می کند و به محض اینکه به زمین رسید، مسابقه آغاز می شود، هر دو روح شرکت کننده، نفسشان را در سینه حبس می کنند...داور دستمال را به زمین می اندازد و دستهای مشت شده که در دستکش چرمی قرار گرفته و فقط انگشت شصت از آن بیرون آمده است را با خشم به سوی هم میبرند، صدای روحهایی که دور میز تماشا می کنند، بلند می شود، ضربه ی اولی که روح مکزیکی با شصتش به شصت دختر زد، نشان داد که یک سر و گردن از دختری که تمام طول زندگی اش را در زمین یا قلم در دست داشته یا قلمو بیشتر است، دود سیگار فضا را گرفته؛ دخترک تمام سعی اش را می کند تا با رقص دست و جاخالی دادن های به موقع مکزیکی را غافلگیر کند و از گوشه ها به آن ضربه بزند، موفق می شود چند ضربه اساسی هم بزند که همان چند ضربه باعث شد تا غضروف مفصل دومی خورد شود و پسرک دیگر نتواند سرعت عمل خوبی داشته باشد، اما ضربات اش خیلی برای شصت ظریف دختر سنگین بود، چند ضربه پر قدرت می خورد، صدای خورد شدن استخوان اش به گوش رسید ، شصتش به یک طرف افتاده بود، اما بازم کمی توان ضربه زدن دخترانه را داشت،قانون جنگ انگشت این است که زمانی مسابقه به پایان میرسد که یکی از طرفین انصراف بدهد، یا در نهایت یکی از انگشت ها قطع شود، انگشت خرد شده ی دختر تمام سعی اش را می کرد، روح مکزیکی هم لب پایینش را با تمام قدرت زیر دندان هایش می فشرد و سبیل های بدریخت اش بیشتر به چشم می آمد، همینطور که در حال نبرد بودند، نگاه هر دویشان برای چند لحظه به هم گره خورد، بدون این که دیالوگی برقرار شود، راحت میشد ازچشم های دختر فهمید که در دلش می گفت، بچرخ تا بچرخیم...من که انصراف نمی دهم، اگر قرار بود انصراف بدهم 6 ماه پیش که لبه ی پشت بام ایستاده بودم انصراف میدادم....تو هم مثل من یه آشغال سرگردانی...

فکرها در ذهن اش مرور میشد که مکزیکی از گوشه ی چپ ضربه ی محکمی را به شصت دختر زد، افکارش هم مثل صدایش به آسمان رفت، جیغ....و همچنین انگشت شصت دست راستش که بعد از اینکه چند دور در هوا چرخید به زیر میز افتاد و پسربچه ی سیگار فروش اشتباهی زیر پا لهش کرد، بدون اینکه حتی متوجه اتفاقی شود، خون فواره زده، تمام میز را پر کرد، چند قطره اش هم بر روی پلک چشم چپ و سبیل مکزیکی پاشیده شده بود...دختر که احتمالا یک روزنامه نگار یا نقاش از ایران بود، دستمال کثیفی را دور دستش پیچید، اما تاثیری روی شدت خونریزی اش نداشت....با این حساب حالا دیگر 14 روح سرگردان داریم، که 6 تای آن 9 انگشت دارند و 8 تای دیگر10 انگشت.س


نظرات 2 + ارسال نظر
دختر الکلی 20 - فروردین‌ماه - 1390 ساعت 02:11 ب.ظ http://nasty-life.blogfa.com

کجایی مادر به خطا ؟
هنوز هیچ کافی نتی باز نشده تو شهرتون ؟ پاشو بیا دیگه من هنوز تو چت منتظرتم

مجید 22 - فروردین‌ماه - 1390 ساعت 09:33 ق.ظ http://moshaverravan.blogfa.com

زیبایی خاص خودش را داشت

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد