بتکون غبارای دامنتو



بتکون غبارای دامنتو...


چت شده؟ غم دنیا رو چپوندن تو دلت؟


نشستی زار می زنی و های میکشی و گیساتو از جا می کنی، به حال کی؟ من یا خودت؟


                غم به من قلمه زده ریشمو از جا کنده / 

وقتی که خشک بشی،‌میوه ندی / 

               باد بیاد لختت کنه، جلوی چشم همه /

بخوای، نخوای هیزم زیر دیگ می شی /

              صبح عزا، آبگوشت نذری بی بی /


اگه من نا ندارم بلند بلند شعر بخونم، موهاتو ناز بکنم و تا صبح کنارت بمونم، پشت اسب دم سیاه بنشونمت کنار قصرم ببرم، وقتی سر می چرخونی، قرص ماه بردارم سنجاق سینه ات بکنم...


کم ام ببخش، به روم نیار، خودم همشو می دونم

بای بای...

بای بای...مترسک مزرعه، که سه سال است کنار ریل قطار زل زده ای به مشرق / از همان جایی که هر روز راس ساعتی که نمی دانمش قطار می آید / هیچ کس، حتی آن مسافری که توهمش در سرعت جان گرفته، محال است تو را با یک پسر بچه خندان اشتباه بگیرد / تا ابد یک مترسک می مانی، تا وقتی که شاید طوفانی بیاید و ناخواسته به پروازت دهد....بای بای