سر کوی بلند فریاد کردم
واوالیلی صباح مزار میرم
جان لیلی دیدن یار میرم
دو سه روزه که یارم نیست پیدا....
واوالیلی صباح مزار میرمم
جان لیلی دیدن یار میرم
مگر ماهی شده رفته به دریا
واوالیلی صباح مزار میرمم
جان لیلی دیدن یار میرم
چهارشنبه شب
من و خیلی های دیگه، که اکثرا دوستای قدیمیه همکلاسیم بودن یا آدمای مشهور مورد علاقه ام، همه سوار یه فانفار بزرگ بودیم،آره عجیبه ولی کرت کوبین و جیمی هندریکس هم بودن! من مثل یه میمون اورانگتون نسل جهش یافته، مدام از میله ها بالا و پایین میپیردیم، تو ارتفاع چند صد متری همش از روی این واگن میپریدم رو واگن دیگه، با اینکه خیلی ترسیده بودم،آره بابا رسما مرده بودم از ترس!
یه جورایی شاید شبیه مسابقه بود، اولین اسمی که به ذهنم رسید وقتی که با تپش قلب از خواب پریدم،" فانفار مرگ " بود.
حالا نمی دونم تو اون اوضاع، کی بود هی بیخ گوشم یه جمله ای می گفت،صدای اکو دارشو می شنیدم، اما خودشو نمی دیدم، مدام میگفت : آوردن نام چیزهایی که فکر می کنی خطرناکه، حرومه ....
چی بگم والا!
جمعه شب
یه دختر جوون عینکی با یه مرد میانسال، جنگ انگشت راه انداختن...اینطوری که هر دو دستکشای مخصوص چرمی دارن که فقط انگشت شصت از اون میاد بیرون،اینا میشینن روبروی هم، انقدر با انگشتاشون با هم می جنگن تا بلاخره شصت یک قطع بشه، تو اون مبارزه دختره که تو خواب مثل اینکه خواهرم بود، انگشت شصتش قطع شد و خون پاشید رو صورتش....سوالی که واسم پیش اومد، اینکه چرا با اینکه اون دختر خواهرم بود به همچین روزی افتاد من طرف اون پسر گرفته بودم و از باختش خوشحال بودم؟
ن هنوز چشمام به راه تا تو بر گردی دوباره افسوس و صد افسوس، افسوس و صد افسوس میگی راست بود هرچی گفتی هیچوقت دروغ نگفتی گفتی من تقدیر و سرنوشتتم، اولین و آخرین عشقتم افسوس و صد افسوس، افسوس و صد افسوس افسوس و صد افسوس، افسوس و صد افسوس هنوز کورم هنوز ساده، هنوز چشمم به راهه افسوس و صد افسوس، افسوس و صد افسوس
فکر نمیکردی اینهمه منتظرت بمونم
من همون هستم که بودم، شب و روز به یادت بودم
واسه تو باورش ساخته میدونم
تو از اول میدونستی که این کار، کار تو نیست، نمیتونی یه جا آروم بمونی
همه زندگیت جلو روته، آدمهای جالب سر ع راتن، چرا یه قصه تکراری بخونی؟
رفتی نموندی
اگه برگردی، اگه برگردی
زندگیم شده حسرت و آه
غیر از چند بار اونم از روی اجبار
میگی دروغات از سر ترس بود، حقیقت گفتنش سخت بود
هر کی نقطه ضعفی داره، کجاست گل بی خار
باورت کردم، کور بودم و ساده
تقلب کردی تو سرنوشتت، اینم از آخر عشقت
حرفهای داغت ضمانت اجریی نداره
رفتی نموندی
اگه برگردی، اگه برگردی
زندگیم شده حسرت و آه
رفتی نموندی
اگه برگردی، اگه برگردی
زندگیم شده حسرت و آه
واسه تو چه فرقی داره، من منتظرت باشم یا نه؟
یه چیزهایی تو دلمه که گفتنی نیست، میدونم راهی که رفتی برگشتنی نیست
این جاده جای دور زدن نداره با هاس بری تا ته
رفتی نموندی
اگه برگردی، اگه برگردی
زندگیم شده حسرت و آه
امروز، سوار تاکسی شدم یه پیرمرد 60 ساله مثلا، که با تمام قدرت رادیو گوش می کرد، رادیو صبح جمعه...فقط من تو ماشینش بودم، چون دربست بود مسیر طولانی مجبور بودم تمام مدت هم صحبتش باشم و حتی....و حتی به سوت بلبلی ها و جک ها ک&%#ـس شعر مجری های تخماتیکم رادیو که راننده قاه قاه بهش می خندید و بعد از هر خنده بلافاصله تو صورت من نگاه می کرد و منتظر لبخند من بود، از سر گشادی یه ته لبخندی نثارش می کردم...رادیو صبح جمعه کم بود،خودش هم هی زر می زد، ابله میدید هدفون تو گوشمه و صدای نیروانا میاد بیرون، اما بازم حرف می زد، کلا بیخیال موزیک شدم، هدفونو غلاف کردم و با تمام عمق وجود بهش دل دادم و به حرفاش گوش کردم اولش یه جورایی رحم ام اومد، اما خدایی رو اعصاب بود، دلم میخواست بهش بگم که اصلا برام مهم نیست که ماشینت ساخت چه سالیه، کلاژش شله یا سفت،رانندگی زنها تو تهران خوبه یا نه، سر کرایه با مسافر چندبار دعوا کردی، حتی اینکه شب چطوری با زنت می خوابی، البته اینو نگفت. من که دیدم ول کن نیست از فلسفه قدیمیم استفاده کردم یعنی تایید کردن حرف آدما تو تاکسی، شروع کردم هرچی می گفت،بلافاصله سر تکون می دادمو می گفتم " بله...بله...همینطوره، اصلا درستش همینه " چه حالی می کرد، تو ابرا بود انگار،ولی خب مهم این مغز بود که به یغما می رفت، طرف خیلی مذهبی بود تو حرفهای چرتش مدام رفرنس میداد به حدیث و قران و اینا....یه دیالوگ تاریخی داشت، وقتی که دنده ماشینش خوب جا نمی خورد، هی غر میزد، دنده ماشینشو فحش میداد....چند لحظه تو صورتش نگاه کردم،اونم برگشت زل زد به من، پشت چراغ قرمز بود، گفتم از دنده ماشینت شاکی ای؟ گفت " آره بابا...چند بار بردم تعمیر گاه بازش کرد..... " حرفشو قطع کردم، نمیدونم اون جمله ی امامُ شنیدی یا نه....قیافش زوم شد" کدومشُ؟" همون که امام سجاد (ع) می فرماد، هرچیزی که گیر دارد و سخت است، اگر شُُل و آرام با آن رفتار کنی، میتوانی در آن موفق شوی....جمله ی آقا مصداق دقیق همین دنده اس....!!!طرف قیافش ملیح شد، یه ته لبخندی زد و گفت....چه حرف خوبی، چه جمله ای گفتن....دقت کردی؟ همین جمله ی کوچیکُ اگه همه مردم دنیا تو کل زندگیشون به کار ببرن، همه ی دنیا سامون میگیره...و از اون جا تا آخر مسیر با یه لطافت عجیبی دنده عوض می کرد، طوری که حتی من سرویس شدم