مسکنی به اسم آسمون

بیشتر اتفاق های مهم زندگیم، حس و حالم، موقعی میاد سراغم که تن به خواب دادم....دیشب هم از اون شبا بود، نمی دونم چه خوابی میدیدم، اما بد بود انگار، تو خواب وقتی که یه تیکه از لبمُ با دندون گاز گرفتم، از شدت درد از خواب پریدم، درد وحشتناک بود. سوزش یه زخم بزرگ توی دهنم، بیشتر از اینکه دردناک باشه، اعصاب خورد کن بود...ساعت 6:30 صبح بود، طبق معمول که همیشه از خواب بیدار میشم، رفتم تو تراس تا ببینم بیرون چه خبره، سرباز بیچاره با لباس نظامی داشت میرفت پادگان و یه دسته گنجشک روی سیم برق چرت می زدن، بیخیال از قار قار کلاغ های حرومزاده، آسمون که دیدم،خیلی عجیب بود، اعتراف میکنم، هیچوقت، هیچوقت آسمون به این زیبایی ندیده بودم، ابرهای تیکه تیکه که حلاجی شده بودند، از مشرق تا مغرب ادامه داشتند،خیلی منظم، تو یک صف، آسمون آبی تر از همیشه بود، نیلی به معنای واقعی و ابرها سفید تر از همیشه، یه سطح نیلی با خط های سفید و هیجان انگیز ترین قسمتش، هلال سفید ماه بود که با اینکه نوبت کشیک خورشید رسیده بود، اما قاچاقی داشت پرسه میزد و از بین ابرها لایی می کشید، این یعنی معرکه ! ماه تو یه آسمون آبی روشن! مات زده شده بودم، خیلی زیبا بود با خودم گفتم " خدا...بیخیال! " واقعا زیبا بود. تو همین فکرا بودم، غافل از قطرات خونی که از دهنم، برای چند دقیقه انگار نه انگار که یه زخم بزرگ دارم

خواب 3 / گم شدم!

رفته بودم شیراز، هیج جای شیراز بلد نبودیم و تمام مدت با خونواده دنبال یه گمشده می گشتیم، خیابونا، پارکا، بیمارستانا...با خونوادم دنبال خودم می گشتم، خودم گم شده بودم و خودم دنبال خودم می گشتم...خیلی مسخره بود!
تو همین گیرو دار پیدا کردن گمشده بودم، که موبایلم زنگ زد،گوشی جواب دادم، از کلانتری نمی دونم فلان منطقه شیراز بود،‌ گفت شما آقای ***** (اسم و فامیل خودم) میشناسید؟ گفتم...آره، آره ...خودم هستم، اونجاس؟ پیداش کردید؟ گفت.....آقا ایشون یه دزده، یه سارق سابقه دار! همین الان بیاین کلانتری!
من که نفهمیدم چی شد!

واوا لیلی....

سر کوی بلند فریاد کردم
واوالیلی صباح مزار میرم
جان لیلی دیدن یار میرم
دو سه روزه که یارم نیست پیدا....
واوالیلی صباح مزار میرمم

جان لیلی دیدن یار میرم
مگر ماهی شده رفته به دریا
واوالیلی صباح مزار میرمم

جان لیلی دیدن یار میرم

خواب 2 / فانفار مرگ

چهارشنبه شب


من و خیلی های دیگه، که اکثرا دوستای قدیمیه همکلاسیم بودن یا آدمای مشهور مورد علاقه ام، همه سوار یه فانفار بزرگ بودیم،‌آره عجیبه ولی کرت کوبین و جیمی هندریکس هم بودن! من مثل یه میمون اورانگتون نسل جهش یافته، مدام از میله ها بالا و پایین میپیردیم، تو ارتفاع چند صد متری همش از روی این واگن میپریدم رو واگن دیگه، با اینکه خیلی ترسیده بودم،‌آره بابا رسما مرده بودم از ترس!

یه جورایی شاید شبیه مسابقه بود، اولین اسمی که به ذهنم رسید وقتی که با تپش قلب از خواب پریدم،‌" فانفار مرگ " بود. 

حالا نمی دونم تو اون اوضاع، کی بود هی بیخ گوشم یه جمله ای می گفت،‌صدای اکو دارشو می شنیدم، اما خودشو نمی دیدم، مدام میگفت ‌: آوردن نام چیزهایی که فکر می کنی خطرناکه، حرومه ....

چی بگم والا!

خواب 1 / جنگ انگشت ها

جمعه شب


یه دختر جوون عینکی با یه مرد میانسال، جنگ انگشت راه انداختن...اینطوری که هر دو دستکشای مخصوص چرمی دارن که فقط انگشت شصت از اون میاد بیرون،‌اینا میشینن روبروی هم، انقدر با انگشتاشون با هم می جنگن تا بلاخره شصت یک قطع بشه، تو اون مبارزه دختره که تو خواب مثل اینکه خواهرم بود، انگشت شصتش قطع شد و خون پاشید رو صورتش....سوالی که واسم پیش اومد، اینکه چرا با اینکه اون دختر خواهرم بود به همچین روزی افتاد من طرف اون پسر گرفته بودم و از باختش خوشحال بودم؟

افسوس و صد افسوس!

ن هنوز چشمام به راه تا تو بر گردی دوباره
فکر نمی‌کردی اینهمه منتظرت بمونم
من همون هستم که بودم، شب و روز به یادت بودم
واسه تو باورش ساخته می‌دونم
تو از اول می‌دونستی که این کار، کار تو نیست، نمی‌تونی یه جا آروم بمونی
همه زندگیت جلو روته، آدم‌های جالب سر ع راتن، چرا یه قصه تکراری بخونی؟

افسوس و صد افسوس، افسوس و صد افسوس
رفتی نموندی
اگه برگردی، اگه برگردی
زندگیم شده حسرت و آه

میگی راست بود هرچی گفتی هیچوقت دروغ نگفتی
غیر از چند بار اونم از روی اجبار
میگی دروغات از سر ترس بود، حقیقت گفتنش سخت بود
هر کی نقطه ضعفی داره، کجاست گل بی خار

گفتی من تقدیر و سرنوشتتم، اولین و آخرین عشقتم
باورت کردم، کور بودم و ساده
تقلب کردی تو سرنوشتت، اینم از آخر عشقت
حرفهای داغت ضمانت اجریی نداره

افسوس و صد افسوس، افسوس و صد افسوس
رفتی نموندی
اگه برگردی، اگه برگردی
زندگیم شده حسرت و آه

افسوس و صد افسوس، افسوس و صد افسوس
رفتی نموندی
اگه برگردی، اگه برگردی
زندگیم شده حسرت و آه

هنوز کورم هنوز ساده، هنوز چشمم به راهه
واسه تو چه فرقی داره، من منتظرت باشم یا نه؟
یه چیزهایی تو دلمه که گفتنی نیست، میدونم راهی که رفتی برگشتنی نیست
این جاده جای دور زدن نداره با هاس بری تا ته

افسوس و صد افسوس، افسوس و صد افسوس
رفتی نموندی
اگه برگردی، اگه برگردی
زندگیم شده حسرت و آه

هرچیزی که گیر دارد و سخت است، اگر شُُل و آرام با آن رفتار کنی، می

امروز، سوار تاکسی شدم یه پیرمرد 60 ساله مثلا،‌ که با تمام قدرت رادیو گوش می کرد، رادیو صبح جمعه...فقط من تو ماشینش بودم، چون دربست بود مسیر طولانی مجبور بودم تمام مدت هم صحبتش باشم و حتی....و حتی به سوت بلبلی ها و جک ها ک&%#ـس شعر مجری های تخماتیکم رادیو که راننده قاه قاه بهش می خندید و بعد از هر خنده بلافاصله تو صورت من نگاه می کرد و منتظر لبخند من بود، از سر گشادی یه ته لبخندی نثارش می کردم...رادیو صبح جمعه کم بود،‌خودش هم هی زر می زد، ابله میدید هدفون تو گوشمه و صدای نیروانا میاد بیرون، اما بازم حرف می زد، کلا بیخیال موزیک شدم، هدفونو غلاف کردم و با تمام عمق وجود بهش دل دادم و به حرفاش گوش کردم اولش یه جورایی رحم ام اومد، اما خدایی رو اعصاب بود، دلم میخواست بهش بگم که اصلا برام مهم نیست که ماشینت ساخت چه سالیه، کلا‍ژش شله یا سفت،رانندگی زنها تو تهران خوبه یا نه، سر کرایه با مسافر چندبار دعوا کردی، حتی اینکه شب چطوری با زنت می خوابی، البته اینو نگفت. من که دیدم ول کن نیست از فلسفه قدیمیم استفاده کردم یعنی تایید کردن حرف آدما تو تاکسی، شروع کردم هرچی می گفت،‌بلافاصله سر تکون می دادمو می گفتم " بله...بله...همینطوره، اصلا درستش همینه " چه حالی می کرد،‌ تو ابرا بود انگار،‌ولی خب مهم این مغز بود که به یغما می رفت، طرف خیلی مذهبی بود تو حرفهای چرتش مدام رفرنس میداد به حدیث و قران و اینا....یه دیالوگ تاریخی داشت، وقتی که دنده ماشینش خوب جا نمی خورد، هی غر میزد، دنده ماشینشو فحش میداد....چند لحظه تو صورتش نگاه کردم،‌اونم برگشت زل زد به من، پشت چراغ قرمز بود، گفتم از دنده ماشینت شاکی ای؟ گفت " آره بابا...چند بار بردم تعمیر گاه بازش کرد..... " حرفشو قطع کردم، نمیدونم اون جمله ی امامُ شنیدی یا نه....قیافش زوم شد‌" کدومشُ؟" همون که امام سجاد (ع) می فرماد، هرچیزی که گیر دارد و سخت است، اگر شُُل و  آرام با آن رفتار کنی، میتوانی در آن موفق شوی....جمله ی آقا مصداق دقیق همین دنده اس....!!!‌طرف قیافش ملیح شد، یه ته لبخندی زد و گفت....چه حرف خوبی، چه جمله ای گفتن....دقت کردی؟ همین جمله ی کوچیکُ اگه همه مردم دنیا تو کل زندگیشون به کار ببرن،‌ همه ی دنیا سامون میگیره...و از اون جا تا آخر مسیر با یه لطافت عجیبی دنده عوض می کرد، طوری که حتی من سرویس شدم