-
خواب 5 / خودزنی با توهم
15 - شهریورماه - 1390 04:33
دو سال رفاقت تنگاتنگ با یک توهم، تجسم کن یکی که خیلی به رفاقتش دلبسته ای، همیشه همه جا کنارت هست، ناغافل بعد از دو سال بفهمی که هیچکس اونو نمی بینه و تویی که باید اینو هضم کنی که اون آدم یه توهم بوده، واقعی نیست! فقط تو مغزته! تو هضم همین داستان ها هستی که دوچرخه سوار عینکی که مثل همیشه سربزنگاه به دادت میرسه و همیشه...
-
خواب 3
15 - شهریورماه - 1390 04:19
تــــــــرسم از گــناه ریخت.... نمی دونم چرا باید با زمزمه ی این جمله از خواب بپرم
-
خاک بر فـــرقُم نشست
12 - شهریورماه - 1390 01:03
دقیقا نمی دونم چرا.....اما این روزا خیلی این شعرُ زیر لب زمزمه می کنم یک نظر بر ابر کردُم....ابر باریدن گرفت یک نظر بر یار کردُم....یار نالیدن گرفت تکیه بر دیوار کردُم....خاک بر فرقُم نشست خـــاک بر فرقش نشیند....آن که یار از من گرفت
-
آدم که نیستی، حداقل دروغگوی خوبی باش
7 - شهریورماه - 1390 05:25
به نام خدا و با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد با سلام آقا من چه دروغگوی حرفه ای هستم! اینو امشب فهمیدم، وقتی که با یه جمع کثیر از آدمها داشتم مافیا بازی می کردم، اینکه مافیا چه بازی هستُ اینا دیگه به خودت مربوطه، فقط اینو بگم که نیاز به بلُف زیادی داره، بله...عرض می کردم،زدُ ما مافیا شدیم! تا آخر بازی انقدر راحت...
-
تو حال بده،قول میدم همیشه بعدش غسل کنم
5 - شهریورماه - 1390 06:04
بله..... این شده داستان زندگی ما، یک لشی شدم که مگو و مپرس، زندگی این روزها بر پایه رسما هی چی می چرخه؛ مثال می زنم: تصور کنید که کاری انتخاب کردید که هر روز باید راس ساعت 3 تا 6 بعد از ظهر در محل کار حضور داشته باشید، دیدی تو فیلمها که طرف صبح خواب می مونه، با عجله لباس میپوشه، ایستاده صبحونه شو می خوره و نمی فهمه...
-
مسکنی به اسم آسمون
29 - مردادماه - 1390 19:04
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA بیشتر اتفاق های مهم زندگیم، حس و حالم، موقعی میاد سراغم که تن به خواب دادم....دیشب هم از اون شبا بود، نمی دونم چه خوابی میدیدم، اما بد بود انگار، تو خواب وقتی که یه تیکه از لبمُ با دندون گاز گرفتم، از شدت درد از خواب پریدم، درد وحشتناک بود. سوزش یه زخم بزرگ توی دهنم، بیشتر...
-
خواب 3 / گم شدم!
16 - مردادماه - 1390 03:53
رفته بودم شیراز، هیج جای شیراز بلد نبودیم و تمام مدت با خونواده دنبال یه گمشده می گشتیم، خیابونا، پارکا، بیمارستانا...با خونوادم دنبال خودم می گشتم، خودم گم شده بودم و خودم دنبال خودم می گشتم...خیلی مسخره بود! تو همین گیرو دار پیدا کردن گمشده بودم، که موبایلم زنگ زد،گوشی جواب دادم، از کلانتری نمی دونم فلان منطقه شیراز...
-
واوا لیلی....
15 - مردادماه - 1390 11:30
سر کوی بلند فریاد کردم واوالیلی صباح مزار میرم جان لیلی دیدن یار میرم دو سه روزه که یارم نیست پیدا.... واوالیلی صباح مزار میرمم جان لیلی دیدن یار میرم مگر ماهی شده رفته به دریا واوالیلی صباح مزار میرمم جان لیلی دیدن یار میرم
-
خواب 2 / فانفار مرگ
4 - مردادماه - 1390 02:32
چهارشنبه شب من و خیلی های دیگه، که اکثرا دوستای قدیمیه همکلاسیم بودن یا آدمای مشهور مورد علاقه ام، همه سوار یه فانفار بزرگ بودیم،آره عجیبه ولی کرت کوبین و جیمی هندریکس هم بودن! من مثل یه میمون اورانگتون نسل جهش یافته، مدام از میله ها بالا و پایین میپیردیم، تو ارتفاع چند صد متری همش از روی این واگن میپریدم رو واگن...
-
خواب 1 / جنگ انگشت ها
4 - مردادماه - 1390 02:13
جمعه شب یه دختر جوون عینکی با یه مرد میانسال، جنگ انگشت راه انداختن...اینطوری که هر دو دستکشای مخصوص چرمی دارن که فقط انگشت شصت از اون میاد بیرون،اینا میشینن روبروی هم، انقدر با انگشتاشون با هم می جنگن تا بلاخره شصت یک قطع بشه، تو اون مبارزه دختره که تو خواب مثل اینکه خواهرم بود، انگشت شصتش قطع شد و خون پاشید رو...
-
افسوس و صد افسوس!
4 - مردادماه - 1390 01:44
ن هنوز چشمام به راه تا تو بر گردی دوباره فکر نمیکردی اینهمه منتظرت بمونم من همون هستم که بودم، شب و روز به یادت بودم واسه تو باورش ساخته میدونم تو از اول میدونستی که این کار، کار تو نیست، نمیتونی یه جا آروم بمونی همه زندگیت جلو روته، آدمهای جالب سر ع راتن، چرا یه قصه تکراری بخونی؟ افسوس و صد افسوس، افسوس و صد...
-
هرچیزی که گیر دارد و سخت است، اگر شُُل و آرام با آن رفتار کنی، می
1 - مردادماه - 1390 04:50
امروز، سوار تاکسی شدم یه پیرمرد 60 ساله مثلا، که با تمام قدرت رادیو گوش می کرد، رادیو صبح جمعه...فقط من تو ماشینش بودم، چون دربست بود مسیر طولانی مجبور بودم تمام مدت هم صحبتش باشم و حتی....و حتی به سوت بلبلی ها و جک ها ک&%#ـس شعر مجری های تخماتیکم رادیو که راننده قاه قاه بهش می خندید و بعد از هر خنده بلافاصله تو...
-
خواب زده
31 - تیرماه - 1390 00:00
یشب خواب بودم، خواستم بیام اینجا یه چیز بنویسم، بعد فهمیدم که خوابم نمیتونم، تصمیم گرفتم وقتی پاشدم بیام بنویسم هرچی فک میکنم یادم نیست چی بود... حالا نمیدونم من خوابم و دارم اینجا یه چیز مینویسم یا دارم اینجا مینویسم که خواب بودم تو بد مخمصهای گیر کردم.
-
شهوت، گاف خدا بود
30 - تیرماه - 1390 04:31
ای کاش تمام مردای دنیا عقیم بودند...زن ها زشت بودند و هوس نداشتند، ای کاش عریانی وجود نداشت، هیچکس همبستر و همخوابه ای نداشت، ای کاش شهوت می مُرد، ای کاش هیچ کس دیگه برده ی لذت نبود، اونوقت دیگه هیچکی جنین مرده ای تو جوی آب پیدا نمی کرد.......... دیگه هیچوقت تو اخبار نمی خوندیم که پدری به دخترش تجاوز کرده، دختری...
-
اولین روز کاری من،بعد از اخراج از کار قبلی
29 - تیرماه - 1390 02:47
امروز اولین روز از کار جدیدم بود، کار جدیدم چون از کار قبلی اخراج شدم....جریانش باحاله ها اما خب حس تعریف کردنش نیست، می گفتم؛ اولین روز از کار جدید بود...قرار بود ظهر برم دفتر و خیلی شیک و رسمی آغاز به فعالیت جدی بکنم....اما حدس بزن چه اتفاقی افتاد، کاری که اصلا به قصد اون از خونه بیرون نیومدم...من کفشامو پوشیدم که...
-
بله بله...بسیار عالی
26 - تیرماه - 1390 01:19
نهایت کسخلی یعنی این که آدم فرق هوس، عادت و عشق ندونه...هم ترحم برانگیز هم ریدمون، مثل موزیسینی که قرق قیچک و گیتار باس نفهمه! خاصیت شعور همینه که باعث میشه آدم مسئول تمام حرفا و حسایه که حواله کسی می کنه!
-
چه طعمی دارد این عشق!
26 - تیرماه - 1390 00:38
عشق بیشتر شبیه استفراغ قورباغه ایست،روی جلبک های برکه وقتی که آن سر رابطه یا مرد زن باره است یا فاحشه بدکاره غی پشت غی، بی قاف با قال در غار، تف پشت تف، بی تار، با تو، در ترس، با رقص موضون تا ته، تانگو 14 سالگی، وقت هرزگی، وقت و بی وقت، عصاره ی خلوت و پرن و عطر سبز صابون گلنار، سرآغاز حوس تا صبح بیدار عشق...همان عشق...
-
بتکون غبارای دامنتو
27 - خردادماه - 1390 18:57
بتکون غبارای دامنتو... چت شده؟ غم دنیا رو چپوندن تو دلت؟ نشستی زار می زنی و های میکشی و گیساتو از جا می کنی، به حال کی؟ من یا خودت؟ غم به من قلمه زده ریشمو از جا کنده / وقتی که خشک بشی،میوه ندی / باد بیاد لختت کنه، جلوی چشم همه / بخوای، نخوای هیزم زیر دیگ می شی / صبح عزا، آبگوشت نذری بی بی / اگه من نا ندارم بلند بلند...
-
بای بای...
3 - خردادماه - 1390 14:34
بای بای...مترسک مزرعه، که سه سال است کنار ریل قطار زل زده ای به مشرق / از همان جایی که هر روز راس ساعتی که نمی دانمش قطار می آید / هیچ کس، حتی آن مسافری که توهمش در سرعت جان گرفته، محال است تو را با یک پسر بچه خندان اشتباه بگیرد / تا ابد یک مترسک می مانی، تا وقتی که شاید طوفانی بیاید و ناخواسته به پروازت دهد....بای بای
-
َAaron - Enless song
18 - اردیبهشتماه - 1390 12:59
is it hard to go on make them believe you are strong don't close your eyes all my nights felt like days so much light in every way just blink an eye i used to be someone happy you used to see that i'm friendly all your smiles ,all is fake let me come in i feel sick ,gimme your arm from the shadow ,to the sun only one...
-
سیگارنوشته
17 - اردیبهشتماه - 1390 09:57
من . یه یادگاری بنویس اون . یادگاری من . نه این یادگاری، ازون یادگاری ها ... اون . دقیقا کدوم یادگاری ها؟ من . از همونایی که مثلا بعد از چند سال که دیدمش یاد خوبی هات بیفتم اون . خوبی افسانه است میلاد خوب من، نمی دونستی؟ من . پس تو افسانه ای ؟ اون . افسانه یه دروغ بزرگه، شاید فقط یک دروغ بزرگم لابه لای نگاه تو من . پس...
-
بوکفسکی
9 - اردیبهشتماه - 1390 15:30
من بی استعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقت ها به دست هایم نگاه می کنم و فکر می کنم که می توانستم پیانیست بزرگی بشوم، یا یک چیز دیگر، ولی دست هایم چه کار کرده اند؟ یک جایم را خارانده اند، چک نوشته اند، بند کفش بسته اند، سیفون کشیده اند و ... دست هایم را حرام کرده ام، همین طور ذهنم را. چارلز بوکفسکی – عامه پسند
-
راس ساعت ۲۱
30 - فروردینماه - 1390 13:04
آسمان آبی نیست زمین زیر پایم می لغزد بی وقفه حرف ها رنگ می شوند، تصویر می شوند، در همان آسمان غیرآبی رنگین کمان...خاکستری، سفید و مشکی عقربه از کار می افتد، زمان می ایستد ثانیه کش می آید سرخ، سرخ، چشمهایم سرخ سرخ.... به سرخی دریدن یک باکره ی 22 ساله همینجا در کوچه پشتی خواب پشت خواب، کابوس و رویاهایی که توفیقی بینشان...
-
نبرد انگشت ها
11 - فروردینماه - 1390 23:15
ببین اگه میخوای اینو بخونی و تعریف مثبت یا منفی، فحش، تبریک،یا هرچیز دیگه ای بگی بیخیال لطفا....این بیشتر یه توهم بود که خودمم خوب سردرنیاوردم ازش نبرد نابرار روح های سرگردان، 12 روح سرگردان که 6تای آنها 9 انگشت دست دارند و 6 تای دیگرشان 10 انگشت، نصفشان بدون انگشت شصت. دور میز گردی که هر دو طرفش قطره های خون که بعضی...
-
تبریک عید به آن چیز قهوه ای، مرد فضول و خاله
11 - فروردینماه - 1390 23:05
تبریک عید به آن چیز قهوه ای، مرد فضول و خاله خدااااا.........................بـــــــــــــوم فروردین 1377، اون موقع عید ها خیلی برام مهم تر و پرهیجان تر از الان بود، سعی می کردم حتی تا سر کوچه هم که بخوام برم لباس های نُوآمُ بپوشم، کفش ها تمیز، برق میزد، شلوار جین با خط اطو و دمپای تنگ...روزگاری بود برای خودش...از تب...
-
Arctic Monkeys , Brick By Brick
11 - فروردینماه - 1390 22:58
Arctic Monkeys , Brick By Brick I wanna build you up Brick by brick I wanna break you down Brick by brick I’m gonna reconstruct Brick by brick I wanna feel your love Brick by brick (aaaaah) (x2) I wanna steal your soul I wanna rock ‘n’ roll I wanna rock ‘n’ roll I wanna rock ‘n’ roll Brick by brick (aaaaah) (x2) I...
-
ملاقات با بودا
11 - فروردینماه - 1390 22:48
نُه بهمن ساعت 3 ظهر...تو کوچه های سهروردی گُم شده بودم، یا بن بست بود، یا پیچ در پیچ...توی مغزم یه تصویری مثل گوگل ارتث تجسم میکردم که از اون بالا داره منو نشون میده که هی دارم سیگارمو پک میزنم و دور خودم میچرخم...میتونست سوژه خنده میلیونها نفر آدم بشه، خوبی این کوچه هایی که توش گم شده بودم این بود که خیلی سرسبز و...