من . یه یادگاری بنویس
اون . یادگاری
من . نه این یادگاری، ازون یادگاری ها...
اون . دقیقا کدوم یادگاری ها؟
من . از همونایی که مثلا بعد از چند سال که دیدمش یاد خوبی هات بیفتم
اون . خوبی افسانه است میلاد خوب من، نمی دونستی؟
من . پس تو افسانه ای ؟
اون . افسانه یه دروغ بزرگه، شاید فقط یک دروغ بزرگم لابه لای نگاه تو
من . پس دروغگوی خیلی خوبی هستی، رویا چی؟ اونو مینویسی؟
اون . رویا! شبیه این پاکت سیگار، محتویاتش دود میشه و قالبش میمونه فقط، قالب خالب، فقط یه خاطره است...
من . به جان آغشته ی منی...مثل دروغات، افسانه هات، رویاهات و سیگاری که فقط نفوذ می کنه تو وجودم...خــلاص!
اون . از سیگار خلاصی در کار نیست! همیشه باید کشید، همیشه باید تمومش کرد، همیشه ریه و قلب و وجودتو داغون می کنه...خلاصی در کار نیست.
من . ولی خب بلاخره چی؟ یه روز که ازش خلاص میشم...دوست داشتن یاد بگیر، رفتار موضعی!
اون . شبیه درد، موضعی و مقطعی!
کمتر پیش میاد کسی یرطان شه توی خونت...
غالبا کردردی بیش نیستیم بعد از یک سکس جانانه.مقطعی.زود گذر و!موضعی!!!
یرطان:همون سرطان
کردرد:همون کمردرد
سلام
سیگار آتش، دم ،باز دم،
تو میمانی و فکر سرطان
یا فکر لذت سیگار دیگر...
ممنون شعر خوبت