بله.....
این شده داستان زندگی ما، یک لشی شدم که مگو و مپرس، زندگی این روزها بر پایه رسما هی چی می چرخه؛ مثال می زنم: تصور کنید که کاری انتخاب کردید که هر روز باید راس ساعت 3 تا 6 بعد از ظهر در محل کار حضور داشته باشید، دیدی تو فیلمها که طرف صبح خواب می مونه، با عجله لباس میپوشه، ایستاده صبحونه شو می خوره و نمی فهمه چطوری از منزل می زنه بیرون / بله\ همینه.....برنامه ما هم ایضا. با این تفاوت که اون کارکتر توی فیلم ساعت 7 تا 8 صبح این اتفاق براش میفته و من ســــه بعد از ظهر، اون روز سردبیر گرامی بم گفته آقای ***** شما قرار بود هر روز فلان ساعت بیاید، چرا انقدر تاخیر دارید؟
ها! دچار قفل شدگی مزمن شدم،که بگم چی؟ بگم خواب موندم! ساعت 3؟اونم تو اون ساعت خیلی از کارمندهای گرامی برمیگردن خونشون....اما باکی نیست، مقصر اصلی میدونم کیه " ماه رمضون" خوشم بیاد یا نیاد، این ماه سگ زد به زندگیم،به برنامه نصفه و نیمه وداغونی که داشتم، به معنای واقعی کلمه رید!
چکار می شه کرد، واقعا میشه با مغز برم تو بالشت و مادر سحری درست کنه، بشینه سحری بخوره، درُدیوار نگاه کنه و بخوابه؟ به جان خودم اگه بشه، منم پا به پاش هستم، میشینم،میگم، میشنوم، میخورم، میخندم....تا اذون بیدارم.
تمام امشب، لم داده روی تخت،که درست روبه روش در تراس که بازشده، هندیش نمی کنما، اما این بارونی که یه تیکه داره میباره، بارون مردونه ای که حسابی بم حال میده،نسیم سرد که بوی بارون و خاک خیس میده میخزه رو پیکرم، موزیک هم که دیگه حرف خودشو میزنه..."کارماکوما / جامایکا ان روما " به، ماسیو اتکی هست و ما و ضربه ی قطره های بارون، اگه بدونی چه لذتی داره، بری رو تراس، تک و توک بارون خیست کنه، بی خدا چایی بنوشی و قاچاقی سیگار بکشی....همینم منُ ارضا می کنه، خدا قول میدم اگه همیشه منُ اینطوری ارضا کنی، همیشه بعدش دیگه غسل جنابت می گیرم
همونطور که من خیلی نگرانم خدا ازم راضی باشه تو خیلی از این مسئله بدت میاد خوب سرویس کردی ماه رمضونو
یه ساعت زنگدار هدیه به تو
ای داد بیداد...منو چه به بد اومدن از یه ماه!به خودی خود خوبه ولی خب زندگیمونو عقیم کرده دیگه
آلارم ها که بر بستر من صبح ها به صدا در می آیند،اما انگار وقتی خوابم هیچ چیز و هیچ کس به دکمه ی پیرهنم ام نیست